شنیدنیست ماجرای گم شدن انسانی
همان ماجرای من که از برای گفتنیها گم شد دوباره
همان شمعی که شعله میگیرد به یکباره
و دمی دیگر با وزش نسیمی ساکت و خاموش
مثل لبخند شیرین کودکی برای رقص یک قاصدک در هوا
تا لحظه ای چند کوتاه و دوباره همان تکرارهای همیشه
مات و مبهوت منتظر حادثه ای عازم به سفری
اما کجا
از خود چه میخواهم نمیدانم
فصول به سرعت میگذرد بر مدار ایام و من هنوز
سرگشته و حیران
چه کسی مرا بیدا کرد چه کسی مرا میفهمد
و باز هم تقلا هر چند بی اثر
شاید اثر بیچکی به معنای یک گیاه مرده بر دیوار
شاید سکوت یک برگ زرد باییزی
اما نه بوی راستین جوانه ای برگی در اعماق